دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
خلاصه رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد : جلد اول
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد بصورت کاملا رایگان. برای حمایت از ما عضویت کانال تلگرام و کامنت فراموش نشه ❤️😉
نگاه در چشمان بیمارش میدوزم! بغض را قورت میدهم…اما..نه نمیشود..همیشه باریدن یعنی زن..زن یعنی همیشه باریدن!
اینجا هوا ابریست…آنجا را نمیدانم! اینجا نفس تنگ است..آنجا را نمیدانم! اینجا دنیایم اندازه آغوشیست که یکبار هم لمسشان نکرده…اینجا…نجیبانه دور میشوم..نانجیبانه قلبم پا میکوبد!
اینجا زنی عاشقانه میبارد..اشتباه نکن…همه جا زنان میبارند…گاهی عاشقانه..گاهی عارفانه…گاهی … گاهی زنان تنها میبارند…بی هیچ بهانه!
پیشنهادات :
قسمتی از متن رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد :
!
رهام زیادی ذهنش خاموش شده! باید روشنش کنی، نه با مقابله و پرهیز… کنارش باش. به خواسته هاش بله بگو؛ اما زمانی میگی نه که وقتی به عقلت رجوع کردی و دیدی حرفش غیر منطقیِ، اونم نه با دعوا و نزاع، رهام حرف خوش حالیش میشه و نمیدونم تو چه اصراری داری بگی که باید با زبان زور با این مرد حرف زد! تو هنوز نتونستی بشناسیش، میگه آرایش نکن. به حجابت خورده میگیره؛ اما یه نکته کوچیک باید بگم!
خوده رهام گفت تغییر وقتی خوب و مفید باشه مقابله با اون مسخره ست و این دقیقاً کاریه که تو داری انجام میدی! میتونی متعادل باشی. میتونی فقط برای خودت و خودشو خلوتت آراسته باش!
نه اون آراستهای که منظورمه! این فقط یه مرحله کوچیکی از انجام عملیان توئه! میتونی. میتونی مدتی برای اعتماد از دست رفتۀ رهام برای اون باشی و همین جنبۀ آزادی و بی بند و باری بود که گذشتۀ رهامو به بار آورد و آنا رو از دست داد!
اون نمیخواد از دستت بده و اینهمهاش محافظهکاری در برابر تو!
از یه جنبه دیگه ام باید این موضوع رو برات بشکافم. رهام نه از قصد… نه از روی ذات بد و خلق خراب. نه اون بهطور ناخودآگاه از خوبی و کوتاه اومدن های مکرر تو سوء استفاده میکنه! و این مسئلهای بود که بیواسطه براش باز کردم.
خیلی م*س*تقیم بهش گفتم که چه رفتاری با تو داره و این رفتارهاست که ثمراتی روی درون مغشوش تو داره! حس میکنم این قضیه رو پذیرفت؛ چون مثلِ همه بحثها مقابله و مخالفت نکرد؛ اما به فکر فرورفت؛ و من مطمئنم که رهام آدم سازشه…
آدم واقع بینیه و حتی بدیهای خودشو بهراحتی می بینی، این به روی نیاوردن…
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
این خودخوری و درون عجیب غریبش همه و همه از ویژگیها و خصلتهای ذاتیشه… تو باید تنها خوب باشی، در عین تعادل خوب باشی! با حرفهایش آرامش گرفتم، آرام شدم و شاید هم رهام آرام شد! میخواهم سوار ماشین شوم که جلویم را میگیرد:
– بیا خونه من!
دلم میلرزد. ملایمتر از همیشه میگویم:
– نه؛ ممنونم میرم خونه!
– برا چی؟ مگه کاری داری؟
چرا دروغ؟ دلم فریادت میزند:
– نه… خب؛ باشه پشت سر میام!
لبش را کج میکند. این یعنی میخواهد بخندد و میخواهد دل مرا به بازی بگیرد! پشت رول مینشینم. دلم میلرزد… هی فرت و فرت، زودتر ازآنچه فکرش را میکنم میرسم و این یعنی لحظاتی که به تو فکر میکنم خوش میگذرند. از رویش خجالت که نه؛ اما… وقتی نگاهش میکنم یاد گستاخی خودم میفتم و دلم هری میریزد! دم در میایستم تا بیاید… دلم برای رادین تنگ است!
بیحرف در را بازمیکند و بیحرف داخل میشوم! رادین در سرمای حیاط ایستاده و به در چشم دوخته. با دیدنم میدود… بیحرف خودش را در ب*غ*لم میاندازد! فشارش میدهم. وتازه حس میکنم که چقدر دلم برایش تنگشده است. چقدر! داخل میرویم… رادین بر خلاف همیشه بعدازاین چند روز دوری حرف میزند. حرف میزند و حرف میزند، باحوصله به حرفهایش گوش میکنم! رهام به اتاق رادین میآید، در حرکتی دستم را میگیرد. با خنده میگوید:
– بسه رادین. چقدر حرف میزنی
خندهام میگیرد. مرا به حال میبرد! روی مبل مینشیند و من هم کنارش میافتم! تلویزیون را زیادمیکند. گنگ به صورتش زل زدهام… نیم رخش میخندد. دلم میخواهد دست به این تهریش بکشم و قربانش بروم!
نگاهم میکند.
– چیه؟
بی لبخند رو برمیگردانم:
– هیچی.
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
دستم را میگیرد و با صدا میخندد! دلم میخواهد نخندم؛ اما برای چه نخندم؟ مردم پرو میشود؟ نه؛ میخندم وبه فیلم بیمفهوم در حال پخش خیره میشوم! دستش را دور شانهام میاندازد و آرام میگوید:
– میخوام یکی از اون جملههایی رو بگم که سالی یکبار فقط میشنویش!
میخندم.
نگاهش نمیکنم:
– بگو… میشنوم.
نگاهم نمیکند. نگاهش نمیکنم:
– ببخشید اگر ناخواسته کاری کردم که نباید میکردم.
دلم میمیرد. تو چقدر خوب بودی و من نمیدانستم!
تو چقدر عزیز دل نگار بودی و من نمیدانستم! نگاهش میکنم. هنوز همچشم به صفحه تلویزیون دوخته. شانه بالا میاندازم… من هم به تلویزیون خیره میشوم و با لبخند میگویم:
– عیبی نداره دیگه به روت نمیارم.
میخندد. تک خندهای مردانه، باخشم قشنگی میخواباندم. میخندم. رویم خیز برمیدارد:
– زبون درآوردی.
به خدا که نمیخواستم بخندم!
آرنجش را کنار صورتم تکیه میدهد. نگاهم میکند. جدیتر… زیباتر… دلخواهانهتر.
شیطانیتر.
– از سوغاتیات خوشت اومد؟
گرم میشوم. با لبخند کمرنگی میگویم:
– خیلی قشنگ بود. ممنون!
سر کج میکند:
– همین؟
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
نگاهش میکنم. نفسم را فوت میکنم از گرمای حضورش. درمانده در دل میگویم:
تو چقدر شیطنت داری و من نمیدانستم… تو چقدر شیرین بودی و این نگار تلخ از تو
بیخبری بود!
شانه بالا میاندازم:
– دیگه باید چی بگم؟
– نباید بگی.
میخواهم بزنمش کنار، بگویم تو را به خدا این بازی را تمام کن، من احساسم دست خودم
نیست… میفهمی؟ اما نمیگویم. نمیزنم… صورتم را برمیگردانم. به تلویزیون خیره میشوم.
به نیمرخم چشم میدوزد، نفسش را روی صورتم میریزد؛ کاش اینقدر مرا دیوانه، اینقدر مرا لیلی نکنی! بینیاش را روی گونهام میگذارد. قلبم میترکد. نگاهش نمیکنم هنوز، دستم را در دستش میگیرد! گونهام را میب*و*سد! خندهدار نیست؛ اما میخندم. به نرمش رهام، به خوبیاش، به تغییرش، به همهچیز میخندم!
چشمانش را میبندد، آرام زمزمه میکند:
– تمومش میکنیم. باهم این گرفتاری رو رفع میکنیم، باهم این گره و باز میکنیم.
نگاهش میکنم. نمیدانم رنگ قدردانی نگاهم را میفهمد یا نه!
میخندد:
– باشه جلوی خودتو بگیر. حرف نزن… مشکلی نیست!
میخندم.
سرش را کنار سرم میگذارد؛ اما نمیبینمش. نفسهایش را میشنوم:
– تو بخوای پسم بزنی… من دیگه نمیذارم، دیگه نمیذارم!
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
چشمانم را میبندم. قطره اشک میچکد… دستش را فشار میدهم و این یعنی یک دنیا خوشحالم… خوشحالم که دیگر مرا بهحکم خودخواهیات دار نمیزنی. گردنش را میب*و*سم. آرام میگویم:
– مرسی که هستی!
روزها میگذرند، میگذرند و رهام هرروز برای من عزیز و عزیزتر میشود! حالم خوب است. به قول خسرو شکیبایی حال همه ما خوب است! اما این بار تو باور کن… روزهایمان خوب میگذرند. همهچیز خوب است و چقدر از گرمای گرم زندگی ل*ذ*ت میبرم!
رهام کمکم سر صحبتهای جدی را بازمیکند… نمنم و من دیوانه این تکههای آبدارشم! هنوز هم به دکتر مراجعه میکنیم و رهام به طور معجزهآسایی تغییر کرده است. تغییری که من دوست دارم. تغیر کردهام.تغییری که دوست دارد! رادین هم عجیبوغریبتر دل به من بسته و من هم زودبهزود هوایش را میکنم!
از آن شب به بعد، از همان شبی که لباسخواب اهداییاش دلم را لرزاند امیدوارترم. اینکه دیگر مرا برای نصفه شبهای آرام نمیخواهد! مرا برای شبهای بیبازگشت میخواهد و این حس مرا دیوانه میکند.
هنوزم هم به پژوهش سرا میروم و پس از برگشت به کانون میروم دنبالش و اکثرا نهارها را دوتایی در خانه من میخوریم. رهام غروبها دنبالش میآید و اکثرا در سرمای دلچسب برای وداع بازم*س*تان در تراس مینشینیم… من قهوه میخورم، رهام چای، رهام گرم است و من از گرمای آ*غ*و*ش او گرم میشوم! یغما پیام میدهد. جواب نمیگیرد، پیامهایش حس بدی را برایم تداعی نمیکند. قصدش را هنوز نمیفهمم، در جمعها زیاد نگاهم میکند و هنوز هم نمیفهمم این نگاههای خیرهای که دزدکی میدزددشان یعنی چه؟
واقعاً بیشتر شبها به این قضیه و ابعاد مختلفش فکر میکنم؛ هیچ دلیلی برای رفتارش در واقع هیچ دلیل موجهی برای رفتارش پیدا نمیکنم، نمیتواند علاقه باشد. نمیشود که باشد!
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
خلاصه که فکرم را به خودش مشغول کرده. متنهای پیامش جالب است و دوست دارم که بخوانمشان و از این بازیهای بیجواب خوشم میآید! از خودم و رفتارم هم شگفتزدهام. اینکه دیگر حسابشدهتر رفتار میکنم… همینکه برای یک ب*و*سه بر گونه زبرش هم فکر موقعیت را میکنم برای خودم و احساسم عجیب است. راستی دیروز برای خانم اشراقی هدیه کوچکی خریدم! قبول نمیکرد؛ من؛ اما دلم میخواست که از من یادگاری داشته باشد! در تراس نشستهایم. به عاشقانه این فصل سرد فکر میکنم. از اینکه پاییز آمد و عشق هم آورد. زم*س*تان آورد عشقم را مسجل کرد.
بهار میخواهد برایم چه ارمغانی بیاورد؟!
رهام قهوه ام را از دستم میگیرد. نگاهش میکنم. فنجان را بالا میگیرد
دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد
دانلود رمان ,دانلود رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد , رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد , رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد pdf , رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد apk , رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد ایفون , رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد اندروید , اینجا زنی عاشقانه میبارد , دانلود رمان عاشقانه اینجا زنی عاشقانه میبارد , رمان عاشقانه اینجا زنی عاشقانه میبارد ,
عالي بود
سلام ،من جلد یک و دو رو خوندم عالی بود ،،پیشنهاد میکنم بقیه هم بخونن ،،،دوست دارم جلد سه هم داشته باشه ممنون
خیلی قشنگ بود هر دو جلد رو خوندم و هر دو تاش عالی بود