دانلود رمان ماجرای قلب و نفس
خلاصه رمان ماجرای قلب و نفس :
آهو ارغُوان، دختری هفدهساله که در طراحی مهارت خاصی داره و میخواد برای اولینبار از همین راه، وارد دنیای کار بشه. داستان از اونجایی شروع میشه که آهو به مکانی میره و همون روز با پسری به اسم شاهین روبهرو میشه؛ پسری که عشق جدیدی رو وارد زندگی آهو میکنه. روزها بعد، عشق سابق آهو و دختری که عاشق شاهین بود، از راه میرسن و دردسرهایی رو برای این دوتا عاشق در پی داره.
پیشنهادات :
قسمتی از متن رمان ماجرای قلب و نفس :
خندید؛ عصبی و هیستریک.
_مهرو با من بازی نکن سرم درد میکنه و اگه قاطی کنم بد قاطی میکنم.
از تلخی تهدیدش گرهی بین ابروهام سفتتر شد.
_من واقعا نمیفهمم چی میگی.
سیگار رو پرت کرد توی صورتم و داد زد:
_این سیگار قبل از این که توی جیب من باشه توی کشوی میز آرایش تو بود.
یک لحظه نفسم ایستاد و حتی حس کردم عقربههای ساعت هم از حرکت ایستادند. بهت جای گیجیِ چند لحظه پیشم رو گرفت و نفسی که میون سینهام ایستاده بود رو با بازدَم آرومی از بینیم خارج کردم و سعی کردم به خودم مسلط بشم. خندیدم؛ کاملا نمایشی.
_تو که فکر نمیکنی مال منه؟
انگشت اشارهاش رو محکم به شونهام کوبید و شمرده شمرده و کوبنده گفت:
_از توی کشوی تو پیدا شد.
_این دلیل موجهیه برای این که ثابت کنه مال منه؟
نگاه خیره و جدیش رو حتی یک لحظه هم از چشمهام نمیگرفت و میفهمیدم که توی چشمهام در جست و جوی چیه، دنبالِ راست و دروغ حرفهام.
_اینجا اتاق خواب من و توئه، وسیلههای داخلش یا متعلق به منه یا تو. این سیگار مال من نیست در غیر این صورت میمونه یه نفر!
آرومتر؛ اما عصبیتر لب زد:
_تو!
سیگاری که پیش پام افتاده بود رو از روی زمین برداشتم و نگاهی بهش انداختم. فندک رو پیدا نکرده بود؟ خواستم ازش بپرسم اما ترسیدم واقعا باور کنه که مال منه.
_آیهان این سیگار مال من نیست.
یک قدم بهم نزدیک شد.
_مال کیه مهرو؟
لب باز کردم و تا سین سها رو گفتم یاد اشکها و ترسش از خانوادهاش افتادم. یاد قولی که بهش دادم. یاد این که گفت اولین بارش بوده و دلم نمیخواست آش نخورده دهنش بسوزه.
_نمیتونم بگم مال کیه اما بدون مال من نیست.
دانلود رمان ماجرای قلب و نفس
_این سیگار توی خونهی من و توی اتاق خواب من و زنم پیدا شده و تا نگی مال کیه یا اعتراف نکنی که مال خودت…
دستم رو خیلی سریع جلوش گرفتم و مانع ادامه دادنش شدم. با ابروهای بالا رفته از تعجب و پوزخند تمسخرآلود روی لبم گفتم:
_جناب سروان زرنگار یادت نره اینجا اتاق بازجویی نیست و منم مجرم نیستم.
وقتی با صدای بلند توی صورتم داد زد «هستی»، بیاراده بدون این که کنترلی روی خودم داشته باشم شونههام به طرز فجیهی لرزید و پلکهام پرید اما آیهان بیتوجه به حالم همچنان عصبی زل زده بود به چشمهام و منتظر جواب بود.
_هرکس که قانونهای این خونه رو بذاره زیر پاش از نظر من مجرمه، حالا حرف بزن تا خودم به حرفت نیاوردم.
حتم داشتم ترسم از نگاهم پیداست و رنگ صورتم پریده. و این که بیتوجه به لرز تنم هنوز داشت ادامه میداد برام ناراحت کننده بود.
_آیهان به خودت بیا. لباس شخصی تنته، این یعنی آیهان زرنگار شوهر منی نه یه افسرپلیس.
_هرجا که قانون شکنی بشه من یه افسرپلیسم.
جناب سروان آیهان زرنگار ترسناک بود؛ به اندازهی همون عزرائیلی که هیچ وقت خاطرهی اسلحه گذاشتنش روی شقیقهام از ذهنم پاک نمیشد اما آیهان من، آیهانی که منو گرفتار خودش کرده بود مهربون بود و وقتی میترسیدم یا بغض میکردم به آغوشش میکشیدم و به آرامش دعوتم میکرد و توی گوشم برای آروم کردن بغضِ دلم نجوا میکرد «بانوی موبلند»؛
اما حالا انگار من متهم بودم و اون بازپرس! اون هم به خاطر جرمِ خواهرش. جرمی که میدونستم اگه لب باز کنم و بگم برای سها تاوان سخت و سنگینی رو در پی خواهد داشت.
با دستی که کتفش زخمی بود به بازوم چنگ زد و دیدم که چطور صورتش از درد درهم شد و چنگش روی بازوم شل اما نگاه مواخذهگرش رو از چشمهام نگرفت و غرید:
_حرف بزن. این سیگار مال خودته؟
نگاهم روی چهرهاش که از درد کبود شده بود میچرخید.
دانلود رمان ماجرای قلب و نفس
_تو باور میکنی مال من باشه؟
دستش رو از بازوم کند و در حالی که حالا غلیظ شدن اخمش به درد کتفش مربوط میشد قدمی ازم فاصله گرفت و دردش رو با صدای بلندش سر من فریاد زد:
_حوصله معما ندارم جوابم یک کلمه ست، آره یا نه؟
با صورتی خنثی و دلی که از رفتار بدش مچاله شده بود نگاهش کردم.
_داد نزن.
دست سالمش رو به شونهاش رسونده بود و مشخص بود حرکت دستش و چنگ زدنش به بازوی من درد زیادی رو بهش تحمیل کرده؛ چون دکترش گفته بود تا حد امکان تا زمانی که زخمش خوب نشده تکون سختی به طرف چپ بدنش نده.
در اتاق که باز شد چهرهی نگران سمن رو بین در دیدم.
_چیزی شده پسرم؟
آیهان به هردومون پشت کرد و حرفی نزد. قطعا دردش غیرقابل تحمل شده بود و توی اوج دلخوریهام دعا کردم بخیههاش باز نشده باشند.
_سمن خانوم اینجا حریم خصوصی من و شوهرمه بد نیست قبل از ورود در بزنید.
همین که آیهان تیز نگاهم کرد و قدمی به سمتم برداشت مادرش بازوش رو گرفت.
_حق با زنته. متأسفم اما یه لحظه نگران شدم.
من از حرفی که رک زده بودم عذرخواهی نکردم چون درست بود، چون بار اولِ سمن نبود که بدون در زدن داخل میشد و یا میون حرف و بحث من و آیهان دخالت میکرد. کاش یاد میگرفت یک وقتهایی باید خودش رو بزنه به نشنیدن تا من و آیهان خودمون مشکلمون رو حل کنیم.
سمن به سمت در برگشت اما قبل از خارج شدن گفت:
_یکم آرومتر آیهان. ریحانه خونه ست، خوبیت نداره صداتونو بشنوه.
زبونم رو گاز گرفتم تا جوابش رو ندم. سخت بود، به خدا سخت بود تو خونهی خودت مراقب ولوم صدات باشی تا یک موقع کسی از بحثتون باخبر نشه. توی این خونه انگار فقط من و آیهان زیرِ نظر بودیم! کاش همونقدر که نگران زندگی پسرش بود نگران تنهاییِ دخترش سها هم بود.
دانلود رمان ماجرای قلب و نفس
سمن که درو بست با نگاه ناامیدم رو به آیهان که همچنان با اخم منتظر جواب یا بهتر بگم اعترافِ من به سیگاری بودن، بود گفتم:
_اگه مادرت بازوتو نمیگرفت چیکار میکردی؟ میاومدی جلو میزدی تو گوشم؟
دوباره بهم نزدیک شد، خیلی نزدیکتر از قبل. آروم اما با صدایی باجذبه و جدی نزدیک صورتم، جوری که حرارت داغ نفسش رو روی صورتم حس کردم غرید:
_نه اما اگه بگی اون سیگار مال خودته میزنم. جوری میزنم تو گوشت تا بفهمی داری با خودت و زندگیمون چه غلطی میکنی.
_زندگیِ خودمه، به تو چه ارتباطی داره؟
به چونهام چنگ زد، این دفعه با دست راستش که زخمی نبود. نه ناله کردم نه اخم. صورتم از درد فکم نه، اما دلم از درد رفتارش مچاله شد.
نگاه پر از غیظش هنوز متصل بود به نگاه ناامیدم.
_احمق زندگی خودته؟ مگه غیر از اینه که زندگی تو زندگی منم هست؟
اون لحظه دلم غنج نزد برای این حرفش و قلبم به تپش نیفتاد چون هنوز دلم درد میکرد از رفتار بد و متعصبانهاش.
منبع:یک رمان
دانلود رمان ماجرای قلب و نفس
دانلود رمان ماجرای قلب و نفس , رمان ماجرای قلب و نفس , رمان ماجرای قلب و نفس pdf , رمان ماجرای قلب و نفس apk , رمان ماجرای قلب و نفس ایفون , رمان ماجرای قلب و نفس اندروید , ماجرای قلب و نفس , دانلود رمان عاشقانه ماجرای قلب و نفس , رمان عاشقانه ماجرای قلب و نفس ,