دانلود رمان هجده سالگی
خلاصه رمان هجده سالگی :
دانلود رمان هجده سالگی – در مورد حس زیباترین نگاه انسانها به زندگی و دوران شکل گیری هویت است. این رمان در…
پیشنهادات :
قسمتی از متن رمان هجده سالگی :
بهسمت اتاق میروم. خانمتاج روی تختش به خواب رفته است و کوروش هم که درعمارت نیست. خانه در ساکتترین حالت ممکنش به سر میبرد.
به اتاق میروم و پشت شیشههای بخار گرفته میایستم.
هوا ابریست و زمستان زور سرمایش را به رخ میکشد!
گوشی را روی مبل پرتاب میکنم، لباسهایم را عوض میکنم و به طبقهی پایین میروم.
پیش از خواب، قبل از آنکه زیر پتوی گرمونرمم بخزم صدای تلفنم را میشنوم. چهارزانو روی تخت مینشینم و با دیدن نام روی صفحه مات میشوم.
محبوبه، نامی که با دیدنش دستهایم برای لمس دکمهی سبز رنگ دچار تردید میشوند.
اتاق تاریک است و تنها سوی چراغی از بیرون اتاق به داخل تابیده شده، سمیه هم کارهای آخر شبش را میکند تا با خیال راحت سر بر بالش بگذارد.
بازهم خیره به تلفن میشوم و بانفسی حبس شده گزینه سبز رنگ را لمس میکنم و تلفن را کنار گوشم میگذارم.
صدای نفسهایم از خط عبور میکند و هیچ حرفی نمیزنم.
صدای آشنایش قلبم را نوازش میکند.
– سلام دخترم.
– …
– خیلی وقته خبری ازت ندارم. رفتی که رفتی؟
حتی از پشت تلفن هم روی پاسخ دادن ندارم.
– زنگ زدم بهت یه چیزی رو یادآوری کنم.
هجده سالگی
پرورشگاه هنوز مثل خونهی توئه. یواشکی اومدن و رفتن کار دزداست در اونجا همیشه به روی تو بازه. من باید از بقیه بشنوم قایمکی اومدی و رفتی؟
به حرف میآیم و این طلسم چندماهه شکسته میشود.
– محبوبه!
– جان دلم؟ چهقدر دلم برای صدات تنگ شده بود دخترم.
لرزش صدایم را پنهان میکنم.
– من رو ببخش…
– نبینم صدات بلرزهها!
ناگهان به هقهق میافتم و محبوبه هم مدام دلداریام میدهد.
خود را از چه کسی محروم کرده بودم؟
الی احمق! آمده بودی بسازی…ویران کردی. تو چه کردی؟
مشغول صحبت با محبوبه میشوم؛
اما او اجازه نمیدهد صحبتمان به درازا بکشد. هرحرفی را کوتاه میکند وساعت که به نیمهشب نزدیک میشود مرا با یک خداحافظی به خدا میسپارد.
راستش در انتظار تاریخ یک دیدار، با او گرم صحبت شدم؛ اماشاید میلی به دیدارم نداشت و من تاصبح در حسرتش در جایم غلت زدم!
صبح میشود و با یادآوری اتفاق دیشب بازهم خنده برلبهایم مینشیند. ترس از دست دادن پناهگاه محکمی چون محبوبه نمیگذاشت شبها باخیالی راحت سر بر بالش بگذارم. حالا حس بهتری دارم.
بلند میشوم، آبی به دستوصورتم میزنم.
متن pdf:
باید بروم و کار نیمهتمامم را به پایان برسانم.
بهقول امیرسام راه دیگری برای پیدا کردنش پیدا خواهم کرد.
اما نمیتوانم به این سادگی از راه حل قبلی دست بکشم. فاصلهی بین من و او تنها به یک شماره بند است، فکرش را بکن!
کنار آینه میایستم و بااعتماد بهنفس به چشمهای دخترکی که درون آینه ایستاده، نگاه میکنم.
میدانم که او را پیدا خواهی کرد و رویای چندسالهات محقق خواهد شد. تماس محبوبه از دیشب چهها که با قلب و باورم نکرد. حس داشتن یک تکیهگاه محکم باعث میشود بی هیچ ترسی به قلب مشکلات بروی.
موهایم را شانه میزنم و انتهایش را با کش نازک و کوچکی میبندم.
شالم را سرم میاندازم و شال گردن کامواییام را به دور گردنم. سمیه را بیخبر نمیگذارم و پیش از رفتن به او اطلاع میدهم؛ اما از مقصدم حرفی به میان نمیآورم.
پا به در ورودی بانک میگذارم و اینبار بر خلاف دفعهی قبل میدانم چه بگویم تا متهم نشوم. پس از خواندن شمارهام بهسمت باجه مورد نظرم میروم و پشت صندلی مینشینم.
– سلام، خسته نباشید خانوم.
منبع:رمان بوک
دانلود رمان 111
دانلود رمان هجده سالگی , رمان هجده سالگی , رمان هجده سالگی pdf , رمان هجده سالگی apk , رمان هجده سالگی ایفون , رمان هجده سالگی اندروید , هجده سالگی , دانلود رمان عاشقانه هجده سالگی , رمان عاشقانه هجده سالگی ,